حکایت عرفانی
24 اسفند 1393 توسط الياسي
بايزيد بسطامي که او را سلطانالعارفين لقب دادهاند وقتي به اتحاد با حق نائل آمد گفت: سبحاني ما اعظم شأني. کساني که اهل عرفان نيستند و حال او را درک نميکنند، به او نسبت کفر ميدهند. بايزيد در مناجاتش ميگفت: الهي تا با توام بيش از همهام و تا با خودم هستم کمتر از همهام. و نيز ميگفت “عجيب نيست که من تو را دوست دارم زيرا من بندهام و محتاج، عجيب آن است که تو مرا دوست ميداري و خداوند و پادشاه و بينياز هستي. “
بايزيد به احمد خضرويه که او نيز از عرفاست گفت: احمد تا کي سياحت ميکني و گرد عالم ميگردي؟ احمد گفت: چون آب يک جا ايستد متغير شود. بايزيد گفت چرا دريا نباشي تا هيچ چيز نتواند تغييرت بدهد و آلودهات کند.